خاطرات ایلیا

...

...

امروز پروسه 12 ساله تحصیل تو مدرسه رو شروع کردی امیدوارم که خوب پیش بره تا اخرش.. صبح بیدار شدیم و بدو بدو اماده شدیم مامان و بابا هم هی میگفتن دیررررررررررر شدددد!! وقتی وارد مدرسه شدیم یه اقایی گفت خیلی خوش اومدین ولی الان ساعت 7:30 نه 8:30 و ما تازه یادمون افتاد که ساعت هارو تغییر دادن.خلاصه رفتیم یه دور زدیم و برگشتیم. یه برنامه مختصر داشتین و از زیر دروازه قران رد شدین و رفتین کلاس معلم تو اقای نژادیان هستن و به نطر میاد که خوش اخلاق و خوش برخورد باشن.توی کلاس هم لوازم لازم رو توضیح دادن و ساعت ده هم اومدیم خونه. ...

امروز تو مدرستون جلسه بود. تو و مامان با هم رفتین.در مورد چیزایی که باید ببرین صحبت کردن و لباس فرم که مخصوص ورزشه.مدارکت رو هم امروز کامل کردیم و دادیم به مدرسه.31 ام هم که روز شکوفه هاست و هشت تا ده صبح برنامه دارین گویا.تو ام کلاس اولی شدی بالاخره چه زود هفت سال گذشت!!!  

شهریورم رسید و به سرعت داره تموم میشه!خبر خاصی هم نیست البته فقط از امروز دوباره کلاس یو سی مس رو یه جای جدید ادامه میدی خوشت هم اومده ظاهرا.موهاتو هم دو هفته پیش کوتاه کردی.11شهریورم عروسی ساناز بود که خیلی خوش گذشت.به مدرست هم زنگ زدیم و اینطور که معلومه لباس فرم ندارین.خبر دیگه ای هم نیست فعلا!!همین دیگه :))

چهارشنبه دو هفته قبل اخرین واکسنت رو هم زدی.ازمایش هم دادی که خداروشکر مشکلی نداری خلاصه که اماده ای بری مدرسه!رفته بودیم گردش شما هم از فرصت استفاده کردی و اون وسط کیف مدرسه هم خریدی بن تن سرمه ای انتخاب کردی و به نظر کسی هم توجه نکردی ...